آهنگ بسیار زیبای جهان به نام سرگذشت
تو سرگذشت من نبود
جز غم و دلشکستگي
عمري گذشته از تنم
هنوز نرفته خستگي
از دست روز و زورگار
خسته و دلگير شدم
تا چشم بهم گذاشتم ، ديدم عجب پير شدم
تو گير و دار عاشقي ، وقتي که سر خورده شدم
منم با برگاي خزون ، ريختم و پژمرده شدم
خوشبختي با پرنده ها ، پر زد و رفت به آسمون
اونقده دور شد که ازون نه نامي موندو نه نشون
تو سرگذشت من نبود
جز غم و دلشکستگي
عمري گذشته از تنم
هنوز نرفته خستگي
دو چشم باز و روزگار
از اين ديار به اون ديار
به هر کجا که پام مي رفت
از اونجا رفته بود بهار
از بازيهاي زندگي ، غبار غم بروم نشست
هر وقت ديدم اميدي نيست
دلم گرفت ، قلبم شکست
تو لحظه هاي انتظار ، دلهره بيداد مي کرد
گوش فلک نمي شنيد ، دل هر چه فرياد مي کرد
تو سرگذشت من نبود
جز غم و دلشکستگي
عمري گذشته از تنم
هنوز نرفته خستگي
از دست روز و زورگار
خسته و دلگير شدم
تا چشم بهم گذاشتم ، ديدم عجب پير شدم
ديدم عجب پير شدم